مادر بىقرار نباش، قرار همه ما یاد توست
این باور من است از همیشههای دور تا هماکنون تا فردا. تا مردن. تا آن دنیای دیگر که من به علت پلشتی و زشتی رفتار و کردار در جهنم خاکستر شده و بر باد رفتهام.
میدانم و نهتنها میدانم که میبینم همین حالا هم میبینمش همچنان چشم بهراه باز آمدنم از مدرسههای کودکی است. میبینمش که در بهشت هم در ستایش زندگی است. میبینمش با آن چشمان جهانی که پلک نمیزد در روز و شبهای تبکرده من، بیژن، پروانه و ماهرخ و پاشویه میداد با دستهای ابر که باران بر تن گر گرفته ما باشد. ما آنوقتها بچه بودیم. در آن هزار سال پیش، 100سال بعد هم که بزرگ بودیم بچه بودیم در آغوش جانبخش مادر، چون ما برایش جان جانان بودیم. مادر اما هیچگاه 100سالگی ما را باور نکرد از بس که جوان بود وقتی که جان نداشت. همین است. هنوز هم نگران ماست. خواب گریههای ماست. مادر آرام بگیر. بیقرار نباش. قرار همه ما یاد توست.
سعادت
سبزهزاری است
که تو هر جا بکاری
میروید
و تنهایی
از همان راهی برمیگردد
که تو از آن بروی
*فریدون صدیقی